"بلبو"، یکی از دو گربه همسایه مان،"مورین"، است. در یک ماه گذشته سه بار به دفعات همراه با مورین، او را به
دامپزشکی بردم. تب می کرد و دل درد داشت. امروز که بعد از دو سه هفته رفتم تا به
او و" تس"، گربه دیگر مورین، سری بزنم و حال شان را بپرسم، جا خوردم.
بلبو که
همیشه تا مرا می دید می آمد جلو و خودش را برایم لوس می کرد و از کنارم جم نمی خورد،
این بار با دیدنم پا به فرار گذاشت و پشت مبلی پنهان شد. صدایش کردم اما ترسید و
با عجله به سمت آشپزخانه دوید. روی مبل نشستم و باز او را صدا زدم، نیامد. چند
ثانیه بعد آمد و دوباره وحشتزده، از کنارم دوید و رفت گوشه دیگر اتاق ایستاد و زل زد به من.
اخمش را می دیدم و نگاه تلخش را. دلم گرفت. مورین گفت بلبو فکر می کند که
تو دوباره آمدی تا او را داخل قفسی بگذاری که از آن متنفر است و او را به دامپزشکی
ببری. بلبو برعکس تس از رفتن به داخل
جعبه ها و قفس و جاهای بسته خوشش نمی آمد.
من به او بد کرده بودم. دیگر به من اعتماد نداشت.
دلم گرفت و اشک در چشمانم حلقه بست. مورین متعجب
شده بود چون همیشه می گفت بلبو هیچ کس را مانند تو دوست ندارد.
هنگام آمدن، تس، گربه دیگر را نوازشی کردم و
صدای میوی کوتاه بلبو را شنیدم. صدا از پشت سرم بود. بلی خودش را پشت مبل پنهان
کرده بود و به من نگاه می کرد.
امیدوار
شدم؛ شاید هنوز اندک دوست داشتنی باقی مانده بود اما من نمی دیدم.
بلبو اسم جالبی داره گربتون یاد بیلبو بگینز توی ارباب حلقه ها افتادم ;)
ReplyDeleteبلبو گربه من نیست سولماز جان. گربه همسایه مونه. امروز که دوباره دیدمش احساسش به من بهتر شده بود. دو سه بار آمد جلو تا نوازشش کنم.
ReplyDelete