03/12/2013

رفته از دست


پاییز به روزهای آخرین خود نزدیک می شود. روزهایم در پیچ و خم شب ها و روزهای این شهر ناملموس می گذرد. می خواستم مانند درختان ببالم. با شکوهت بگردانم، جلالم دهی، زینت زندگانی ات باشم. اما روزهایم را دراین شهر ناماًنوس گم کردم. با خیال تو هم در این سال ها، راه به جایی نبردم
_________________________________
چه بی باکانه، آن روز
تو را به تازیانه های زبان تلخم سپردم
 نمی دانستم
روزی تو را از دست خواهم داد
چه ساده رفتی
چه ساده از تو گذشتم

No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو