پاییز به روزهای آخرین خود نزدیک می شود. روزهایم در پیچ و خم شب ها و روزهای این شهر ناملموس می گذرد. می خواستم مانند درختان ببالم. با شکوهت بگردانم، جلالم دهی، زینت زندگانی ات باشم. اما روزهایم را دراین شهر ناماًنوس گم کردم. با خیال تو هم در این سال ها، راه به جایی نبردم
_________________________________
چه بی باکانه، آن روز
تو را به تازیانه های زبان تلخم سپردم
نمی دانستم
روزی تو را از دست خواهم داد
چه ساده رفتی
چه ساده از تو گذشتم
No comments:
Post a Comment
لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو