12/07/2013

قضاوت



قضاوت یکدیگر کار بیهوده ای ست
زیرا از دغدغه ها و خواستگاه های یکدیگر دوریم، ممکن است موضوعی ما را به خنده وادارد، اما دیگری با دیدن یا شنیدن آن سخت غمگین و مایوس گردد. ما با همدیگر متفاوتیم، حتی نزدیک ترین ها به ما!  تحمل یکدیگر، گذشت، و بردباری در رابطه ، آسیبی به ما نمی رساند بلکه ما را قوی تر می سازد
______________




10/07/2013

جاودانگان: اثر بورخس


...
حواس پنجگانه راه درک واقعیت را سد یا مخدوش می کنند، پس اگر بتوانیم خود را از قید آن ها رها کنیم، جهان را آن طور که هست خواهیم دید. بی کران و سرمدی
 صورت ابدی چیزها در کنه ضمیر آدمی نهفته است و اندام های حسی که خالق بزرگ ارزانی مان داشته، موانعی بیش نیستند. این چیزها فقط نکاتی تاریکند که چشم ما را در برابر واقعیات جهان خارج کور می کنند و در عین حال ما را از توجه به شکوه درون مان باز می دارند
...

بورخس
Borges

09/07/2013

حسرت



این جا می نویسم که تو بخوانی، بدانی هنوز نفس می کشم، احساس دارم، شعر و داستان می خوانم، موسیقی را دوست دارم و توانم را هزینه خواهم کرد تا زنده بمانم. روزهایی می آید که حسرت، چاشنی لحظه های دوری و غربت نشینی ام می شود، می دانی چه حسرت هایی؟ حسرت از دست دادن آن هایی که روزگاری با ما بودند، عمه بودند و پدر، مادر بزرگ و پدر بزرگ که جان به جان ما خاطره آفریدند و بعد از این جهان پر کشیدند!  با انبوهی از خاطراتشان هر روز و هر شبم را دوره می کنم، تعدادی از جملات شان، ملکه ذهنم شده است و مغزم همراه با تصویرشان آن ها را دوباره و دوباره کپی می کند، صدها و هزاران عکس سیاه و سفید و رنگی!  فقط عزیزان من در قلب زمین نخفته اند، چه بسیار آدم ها آمدند و رفتند
هنگامی که کودکی بیش نبودم، تصور می کردم مادرم چقدر بزرگ است و من چه راه طولانی دارم تا به سن و سال او برسم! اما حالا فکر می کنم به گذشته های دور، به صد سال قبل و دویست و پانصد و حتی خیلی دورتر، هزار سال قبل یا هزاران سال قبل، اجداد و نیاکانی که روزی آمدند و روزی رفتند، به همین سادگی! تولد یافتند، بزرگ شدند، عاشق ماندند و پیر و از کار افتاده و ناتوان چشم فرو بستند.  

خورشید می درخشد و زمین گرم تولد و زایش است، تابستان است و میوه های شیرین و آبدار هدیه می دهد زمین. دیگر سردم نیست و چشمانم روشن خواهد شد به دیدن آسمانی آشنا که هر روز با طلوع خورشید، به چشمان منتظرم لبخند می زد. انتظار سر آمد 
و سال ها از پی هم آمد و رفت و دارد می رود، می رود... می رود