01/07/2011

تابستانه سوم






ماه قشنگ جولای 2011 من، دور از ایران
....................

چقدر خوبه منتظر دیدن خواهری باشی که سه ساله ندیدیش و دلت براش تنگ شده باشه، برای خودش، علائقش، دغدغه هاش، کنار هم
  چند صباحی زندگی کردن! قدم زدن و خندیدن و حرف زدن و نشستن و چای خوردن و نگاه کردن هم ، نازنین خواهرم فردا داره میاد پیشم و من چقدر خوشبختم! از خوش حالی زیر پوستم نمی گنجم، امروز حال عجیبی دارم، تو دلم  کله قند داره آب می شه، خواهر بزرگم برام یه دنیا عزیزه اگر چه اون  فقط منو داره، یه خواهر کوچک 
............
ایرانم من مثل درخت ها ایستاده ام
مال من باش و نذار ستاره ها
مثل فانوس های مرده بد بشن 
...
.....

10 comments:

  1. فروغ خانم عزیز از همین الان به شما و دختر خانمتان چشم روشنی گفته و برای شما و میهمان عزیزتان در کنار هم لحظه ای شاد آرزومندم

    ReplyDelete
  2. ممنونم حسین عزیز. زنده باشی

    ReplyDelete
  3. مهربانم فروغ، می‌شود حس کرد که چه حالی داری
    در زندگی لحظاتی هست که تماماً مخصوص است
    مثل روز تولد
    و حالا خواهری
    که بخشی از زندگی تورا به همراه دارد
    در راه است
    مادرم اگر بود
    به تو می‌گفت
    چشمت روشت

    ReplyDelete
  4. حمید رضا مادرت اگر بود بهشون می گفتم دلتون روشن! صدها شاخه نرگس تقدیم عزیزش! بی مهری یک مادر که قلبمو دو روز قبل فشرد با این چشم روشنی روشن شد، یاد عزیزشون همواره زنده باد... همیشه قلمت به من آرامش می ده!... و حالا خواهری که بخشی از زندکی تو را به همراه دارد... این یعنی همان ایجازی که همیشه تو متن ها دنبالش ئیم
    بهترین توصیفی که می شد داشت، همون اشتراک های وسیع کودکی و نوجوانی من و فریباست که ابعاد روحش را برام وسیع تر کرده

    ReplyDelete
  5. خیلی خوشحال شدم فروغ جان. یعنی انگار دنیا بهم دادن. تک تک لحظه ها بهتون خوش بگذره.دنیا چقدر شاد می شه این مدت

    ReplyDelete
  6. چشمت روشن فروغ عزیز

    حالا مسافرت اومده که خبری ازت نیس؟

    ReplyDelete
  7. مختار عزیز آره خوش به حالم شد، این قدر خوب بود که شیرینی اش بعد از رفتن اش به جانم نشسته

    ReplyDelete
  8. گیلدا زندگی پر است از تلخی ها و شیرینی ها. با هم خندیدیم و اشک ریختیم و زندگی کردیم. سه هفته ای که مانند برق و باد گذشت

    ReplyDelete
  9. آره محمد عزیز. خواب و رویای من تمام شد، گرم وجود خواهرم بودم

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو