01/12/2010

قصاص

دوخانه. در یک خانه، کودکانی که نه سال آموخته اند تا کینه ورز و انتقام جو باشند؛ کودکانی که در سکوت خانه مادر بزرگ اکنون غرق اوهام و خیالات خودند، سایه مادری که سال ها قبل از این که بزرگ شوند، محو شد و سایه پدری که بودنش باطل هر سیاهه عشقی بوده و نبودش خنجر خیانت. در خانه ای دیگر، صدای شیون و ضجه و افسوس و حیرت از آن بلند است، دریغا، مرگ و جان ستاندن در مقابل جان. چهارشنبه آخر فرا رسید. چه فرقی می کند به نام چه باشد. خیالم به خانه ای می رود که روزی پنجره هایش رو به عشق و دوستی باز بود، چشمان زیبای شهلا جاهد  و اشکی که در آن ها نشسته بود خیال مرا می برد تا تصویر دست های کوچکی که جان او را گرفت. شما که لذت قصاص کامتان را سحر گاه امروز شیرین کرد، توان این را دارید تا صدا و گریه های شهلا جاهد را در آخرین دقایق زندگی اش فراموش کنید؟! به نام خدا، دین، انتقام؛ کمر به قتلش بستید! همان که او انجام داده بود با فرزندتان! چرا همواره از خدا تقاضای عفو و بخشش برای خودتان دارید؟ روزانه در دعاهایتان و بر سجاده تان از او می خواهید شما را ببخشد اما خودتان حتی نمی توانید از خطای یک نفر چشم پوشی کنید! قطعن در آخرین لحظات زندگی این زن وقتی التماس او را دیدید به یاد فرزند کشته شده تان بودید. با خود می گفتید: هر چه می خواهد ضجه بزند! آیا وقتی دخترمان را می کشت به فکر این روز بود؟... چه می شد به جای انتقام گرفتن او را می بخشیدید و به کودکانتان می آموختید که بخشش نیز راهی ست. کودکانی که اگر چه انتقام خود را امروز گرفتند اما هنوز چشم به راه دست های محبت پدر و مادرند! بعد از گرفتن جان زن نگون بخت به طور حتم یک استکان چای تازه دم با قندی که شیرینش کرده چسبیده است؛ امشب آسوده خاطر می خوابید؟


5 comments:

  1. لطفا با نقد داستان هامون بهمون کمک کنید که بهتر بنویسیم:

    http://collegeabad.blogspot.com/2010/11/blog-post_30.html

    ReplyDelete
  2. فروغ خانم عزیز راستش دیروز مطلبتان را دیدم اما آنقدر دلخور بودم و پریشان برای این زن بی پناه که برای چندمین بار و چندمین بار قربانی شد نتوانستم چیزی بنویسم حال که دوباره نوشته شما را خواندم دیدم مثل همیشه مانند تمام نوشته هایتان دیگر حرفی برای گفتن یا نوشتن نگذاشته ایید مگر اینرا اضافه کنم به امید روزی که واژه اعدام حتی در فرهنگ لغاتمان نباشد چه برسد در قوانینمان

    ReplyDelete
  3. آن وقت ديگر كسي روحش ارضا نمي شد. روح "آدمكشي" آدميزادي اش.

    ReplyDelete
  4. سلام فروغم. خوبی؟ امروز اینترنتم وصل شده است.هرجا می روم با اسم شهلا روبه رو می شوم.جریان جیست؟ من بی خبرم

    ReplyDelete
  5. آیا سهلا جاهد وقتی اون زن بی‌گناه رو می‌کشت به التماساش توجه می‌کرد؟
    نگین قاتل نبوده که حتّی وکیلش قبلاً در مصاحبه‌ای تصدیق کرده بود قتل رو...

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو