------------------------
بگذار به شهری برگردم که نخستین خندیدن های شادمانه را به من آموخت
و
نخستین گریستن های کودکانه را
شهری که مرا به خویش می خواند
هم چنان که فانوس فروش دوره گرد، کودکان مشتاق را
...
باز می گردم، همیشه باز می گردم
مرا تصدیق کنی یا انکار
مرا سر آغازی بپنداری یا پایان
من در پایان پایان ها فرونمی روم
مرا بشنوی یا نه
مرا جستجو کنی یا نکنی
من مرد خداحافظی همیشگی نیستم
باز می گردم
همیشه باز می گردم
هلیا ، خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند
من روح جاری این خاکم
من روان دائم یک دوست داشتن هستم
زنده یاد نادر خان ابراهیمی
باردیگر شهری که دوست میداشتم... امیدوارم و هر روز وهر روز دعایمان این است... آزادی
ReplyDeleteپیروز باشید وسبز
فروغ خانم عزیز برای این مطلب لطیف تنها میتوان از خود نادر خان یاری جست
ReplyDeleteما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک
خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک
رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم
به امید آزادی تمام اسیران
راستی همیشه یادم میره بنویسم. فروغ خانوم عزیز عکسهایتان خیلی خیلی زیباست. ایکاش بیشتر عکس بگذارید... حبیب
ReplyDeleteچقدر امید زیبایی نوشتی.
ReplyDeleteروزهای آخر خرداد است فروغ
ReplyDeleteآخر خرداد که میشد بره کشان من بود.
کتابهای درسی را میبوسیدم و پرت میکردم روی طاقچه، یا گوشهی انبار
میزدم به خیابان، به خیال
شب تا دیر وقت بیدار میماندم، کتاب میخواندم هر وقت دلم میخواست میخوابیدم هر خوابی که دلم میخواست میدیدم
آخر خرداد که میشد آفتاب گل گلی میشد و میدانستم یک تابستان تعطیلی منتظر من است
خرداد که میشد آدم، بزرگ میشد، بزرگتر از حیاط خانه، حیاط مدرسه، پارک شهر
خیابانها جایشان را به جادهها میدادند
جویبارها به رودها
و رودها به دریاها
هر پنجره را که باز میکردم میدانستم پشتاش منظرهای است
حالا خرداد که میشود، آدم میفهمد که باید بزرگ شود، بزرگتر از مرزها، بزرگتر از جغرافیا، بزرگتر از تاریخاش، عقاید و باورهاش، فرهنگ و تجربهها و عادتهاش