در پیچ و خم کوچه های فاصله
نفس کشیدم بی تفاوتی و بی خبری ات را
در این جا
هوایی که از آن من نبود؛
چشم گرداندم تا ببینم تو را
چشم هایت را، آبی و زلال
بی حاصل؛
در میان همهمه مردمی که از من نبودند
دویدم تا سر آن کوه بلندی که یک روز
به نظاره نشست تولد من و تو را
به رسم خونی بسته اما خالی از هرگونه صمیمیت نهفته
دست کشیدم بر حریر نازک آن زمینی
که روزی پاهای برهنه مان را در آغوش می کشید
اما تو نبودی
من نبودم
و
تنها حفره خالی مهر تو بود
گویا از خاطر می برد
ذره ذره مرا
خاطراتم را
چشم هایم را
و کلامی که به سردی تو را بر آشفت
چکار کنم؟ دور است؛
و من دور بودم
از تو و از هر آن چه مرا با تو پیوند می داد
و
و
این چنین ست که هر روز در سکوت خود
خودم را فریاد می زنم
در چشمان مردمان غریبی که با کنجکاوی
مردمک های سرگردان مرا می کاوند
هر آنچه از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند
ReplyDeleteدلنشین بود فروغ عزیز
فروغ خانم گرامی این قطعه را چند بار خواندم اما متاسفانه بضاعت من آنقدر نیست نقدی بنویسم ولی از روی احساسم میتوانم بگویم اینقدر این نوشته لطیف است و روان که بر دل مینشیند حال که اینجا هستم جای دارد از اصلاح غلط املایی نوشته ام از شما سپاس خودرا بیان کنم
ReplyDeleteسلام فروغ عزیز ! چقدر این قطعه صمیمانه و مانوس بود ...
ReplyDeleteنفس کشیدم بی تفاوتی و بی خبری ات را
ReplyDeleteجانا سخن از زبان ما میگویی
واقعا گاهی میبینی حرف دلت را یکی بهتر از تو میگوید
برقرار باشی
hamchenan mikavam,mijoyam taaloghe khateri ra...
ReplyDeleteمی دانم....
ReplyDeleteراستی اسم فروغفرخزاد از کتاب شاعران ایران و جهان حذف شد.... این غم انگیز نیست؟