13/01/2009




باران می بارد
باد می کوبد
ماه غایب است
ظلمت پا می فشارد، "من"، خود را پنهان می کند
سایه ای نیست
یا حتی خورشیدی
مهری
یا
نیازی
از سر سیری خرده نانی
در دور دست ها کسی آواز می خواند

2 comments:

  1. و من آوازش را می شنوم

    ReplyDelete
  2. * ***
    . . .
    پنکه در سقف پنجاه و هفت
    شهر در صفحه های گرام
    این چه همهمه ای ست . . . بین همه ؟

    بانوی خسته نباشید !
    با عطر سیگار و اندام محترم
    این شاره ی سرخ مگر لذت انزال تیر نیست در سپیدی سینه ات ؟
    پس سکوت پلک و سنگینی خواب چرا ؟ . . .
    * ***

    سلام دوست خوبم
    تشریف می آوری برای خواندن شعری و البته نظر دادن ؟
    با « بانو ! برادرم ! رفیق ! » در اوایل بهمن ! به روزم و منتظر
    قربانت - حمزه صالحی ( شاعرانه های یک آه دم )

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو