10/08/2007

جوجه اردک زشت قصه های تو




این پست پارسال من است. سال ها از پی هم آمد و رفت و من هنوز دلتنگ دست ها و آغوششم. چشمان همیشه منتطرش را می بوسم، من هنوز پشت همان پنجره زنگ زده و فلزی ایستاده ام . در همان باریک ترین کوچه دلتنگی
با جسمی بیمار و روحی خسته و رنجور بدنیا آمدم . بیست مرداد شصت و شش؛ امروز سالگرد تولد من است. چند سال گذشته است؟ کمتر از پنج ثانیه سال های رفته را با انگشتان دستم می شمارم ؛
یک ، دو ، سه ، چهار، پنج، شش، هفت ، هشت، نه ، ده، یازده
یازده سال است او را ندیده ام ، مادرم را می گویم ، در این مدت حتی صدایش را نشنیده ام؛ یازده سال قبل در یک غروب پائیزی ، هنگامی که نه ساله بودم، دست های کوچکم را غریبانه از دست خود جدا کرد و رفت؛ در خانه پدر نامش را به زبان نمی آورم؛ ممنوع است، من به اجبار اطاعت می کنم؛ همه فکر می کنند مادرم را فراموش کرده ام اما هنوز پیراهن بنفش با گلهای سرخابی او را بیاد دارم، همین طور قصه جوجه اردک زشتی را که هر شب برایم می خواند و شعر آدامسی را وقتی می خواست مرا بخنداند و کشیده محکمش، وقتی یک روز بی هوا دستش را در خیابان رها کردم و به سمت ماشین ها دویدم را، یازده سال است که چشم براه اوهستم
خیلی از شبها خاموش و بی صدا در حسرت آغوش گرمش آهسته گریه کردم، فکر می کردم اگر گریه کنم می آید مثل همیشه که می آمد و اشک هایم را از روی گونه هایم می تکاند و مرا می بوسید، اما نیامد یا که شنید و نیامد
آیا هرگز شده دلتنگ من شوی ؟
آن پسر بچه کوچک نه ساله اکنون جوان بیست ساله ای ست که در تمام این سال ها با رویای شیرین حضور تو زندگی کرده است
آیا صدایم را می شنوی؟
هنوز پشت آن پنجره ایستاده ای یا ...؟
تولدم مبارک ماما
ن

posted by فروغ at 11:47 PM 34 comments links to this post

8 comments:

  1. داستان قشنگی بود، ولی هیچ وقت نمی تونی درک کنی که اونهایی که مادر ندارند چه حسی دارند، هیچ وقتريال هیچ وقت،

    ReplyDelete
  2. هیچ ندارم جز بغضی سنگین و این اشکها که تمامی ندارد چشم هام را...
    فروغ جان براستی مبارک است این تولدها؟
    مبارک برای کی ؟
    مادران شیرینی فرزند نچشیده یا فرزندان معنی زندگی نفهمیده؟
    فروغ شاکیم از خودم از خدای خودم عاصیم خیلی عاصی....

    ReplyDelete
  3. سلام فروغم:
    تو واقعا فكر می كنی كه ما رااینگونه به یاد می آورند یا تنها به این امیدواری.
    پس من هم امیدوارم كه اینگونه باشد هر چند باور نمی كنم كه اطرافیان آنها با دلی پر از كینه بگذارند كه آنها با خیال آسوده به مادرانشان فكر كنند.

    تولدش مبارك

    ولی دلم از درد و دلتنگی فشرده شد سعی می كنم فكر نكنم چون می دانم حتی تحمل فكر كردنش را هم ندارم

    ReplyDelete
  4. مهین جان تو راست گفتی. نه، من نمی تونم درک کنم . نمی تونم ، نه الان و نه هیچ وقت دیگه
    مرسی نازنین


    باران جان
    وقتی زیاد حرف می زنم سر از ناکجا آباد در میارم . بهتره سکوت کنم
    یاد متن قبلی خودت افتادم، دارم به عصیان خفته ات فکر می کنم
    سبز باشی

    و مهتاب گل من
    دوست بیست ساله ام
    خوشم میاد،همیشه غافلگیرم می کنی، نه من فکر نمی کنم بلکه یقین دارم که همان طور که احساس مادرانه از بین نمی ره، محبت کودک نیز به مادرش از بین رفتنی نیست، از فکر کردن هراسی نداشته باش . بذار فکرش بیاد و بره. خودش جاشو پیدا می کنه. اونم برای خودش ستاره ای داره مهتاب جان

    ReplyDelete
  5. خیلی غم انگیز بود ! نمی تونم بیشتربگم

    ReplyDelete
  6. مدتهاست كه ميام اينجا ولي صفحه باز نميشه كه چيزي بنويسم.راستش الان اينقدر ذوق زده شدم كه همه چي يادم رفته.فروغ مهربان،در تمام اين لحظاتي كه تنها بودم شايد تنها بازديد كننده وبلاگم تو بودي .خيلي دنبال ايميلت گشتم كه ازت تشكر كنم اما پيدا نكردم.دست دوستي تورو به گرمي و صميمانه ميفشارم.ممنون دوست خوبم.شاد باشي

    ReplyDelete
  7. هنی جان سلام عزیزم
    نگرانت بودم. مدت هاست متن جدیدی ننوشتی! همه چیز روبراه ست؟ آسمون قلبت آفتابی شده یا نه؟
    سبز باشی نازنینم

    بریدا نازنین
    من همچنان خواننده متن های تو و بیننده وب سایتت هستم،
    عزیز تنها موندن تو باید به پایان برسه،باید! یکی از این روزها شاید

    شاد باشی نازنینم

    ReplyDelete
  8. یک سازمان غیر دولتی بین المللی به نام "راه صلح" اخیرا لیستی را ارائه داده است که بر اساس آن برخی محصولات غربی که اتفاقا بیشتر آنها از تنقلات بسیار پر مصرف در سطح جهان می باشد به دلیل استفاده از اجزای حیوانات حرام گوشت خصوصا خوک برای مسلمانان حرام می باشد و قابل استفاده نیست.
    آب نبات های کریستال اربیت، جویسی فروت توت فرنگی ، جویسی فروت انگور، برخی طعم های آب نبات و آدامس های لایف سیور از جمله این محصولات می باشد.
    نکته قابل توجه این که....

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو