در غربت نمی توان به راحتی داغ عزیزان را تحمل کرد، سخت است ، مسعود امروز خبر فوت پدرش را از خواهر بزرگش شنید به همین سادگی
پدرمون مرد
پیرمردی با تاکسی خود با پدرمسعود تصادف کرده بود و او هم جابجا فوت شده بوددوازده روز از درگذشت پدرش می گذشت و خانواده مقتول به منظور طلب دیه از قاتل به شناسنامهً مسعود نیاز داشتند و او ناخواسته و بنا به اصرار آنها مجبور شده بود شناسنامه اش را بفرستدکاش مسعود بتواند همانطور که غم جدائی و رنج شکست عشق عایشه را تحمل کرد طاقت این داغ راهم بیاورد
پیرمردی با تاکسی خود با پدرمسعود تصادف کرده بود و او هم جابجا فوت شده بوددوازده روز از درگذشت پدرش می گذشت و خانواده مقتول به منظور طلب دیه از قاتل به شناسنامهً مسعود نیاز داشتند و او ناخواسته و بنا به اصرار آنها مجبور شده بود شناسنامه اش را بفرستدکاش مسعود بتواند همانطور که غم جدائی و رنج شکست عشق عایشه را تحمل کرد طاقت این داغ راهم بیاورد
*
روزهای زیادی آمده و رفته بود و خبری از عایشه نشده بود ، کاش به او گفته بود چرا او را ترک کرده بود ، او که باهزاران امیدواری و آرزو نوید محبت و یک عشق دائمی را به قلب خود داده بود اکنون غربت زده از هر دورانی در زندگی خود تنها به یک نقطه خیره شده و سیگار می کشیدعایشه را تنها دو بار دیدم ، یکبار در خانه تنهائی مسعود و دیگر بار روزی که قصد عزیمت به جنوب را داشت و قبل از آن به خانه ما آمده بود با جعبه ای شکلات و یک دسته گل لیلیان زرد و نارنجی ، اگر عایشه در کنار مسعود می ماند شاید خیلی چیزها تغییر می کرد اما او نماند و زندگی مسعود مسیر دیگری را آغاز کردمسعود تنها توانست دوره ای کوتاه از زندگی عایشه را پر کند اما عایشه این دختر مو طلائی موناکوئی تمام زندگی مسعود را پر کردposted by فروغ at 6:20 PM 14 comments links to this post