مرا در میان خود بگیرید ای امواج بیانتهای دریاها
رنگینکمانی میباید آسمان را
هیاهوی بادی شاید
ایستاده
لب فرو بسته
به دوردست خیالم خیره گشتهام
مرا دریابید ای کوهها و ای کولیان دشتهای پهناور
کودکی بیش نیم
از هستی به پایین
از کام خود فروافتاده
به جالیز مزرعهای می مانم
که تمام جاریبودنم را به هستی زمین دادهام
مرا که عریان از پالایشم
قدمی بردارم
و روح خود را ببرم به نقطهای که جاناش را میبرند
جاناش جاناش
خفته
خاموش
میخواهم بخوابم
بخوابم و
خوابش را دوباره ببینم
من امانت دار خوبیهای بیادگار گذاشته زمینیانم
من روحم
من جانم
مرا دریابید