28/01/2015

زمستان


سال ها قبل تر از این، من جوان تر بودم. تهران بود، زمستان بود، بهمن ماه و خط مستقیم جاری احساسات پنهان من در هزار توی  زندگی دهشتبارم... چنین زاده شدم، نگرانی و کودکی و ترس و گرگم به هوا بازی کردن هایم و حسرت از دست دادن تنها عروسک موطلایی ام که یک روز همبازی ام، "زهرا"، مژه های بلند او را کند و دو حفره برایش بجا گذاشت به جای چشم های عسلی درشتش. تهران بود، برف بود، پل سید خندان بود و فریاد در گلو مانده من. تمام راه را از میدان آرژانتین تا میدان رسالت پیاده طی کردم... در حسرت به آغوش کشیدن خاطره چرک و آلوده روزهایی که بی مهابا و طوفان زده مرا می گداخت
حالا سال ها از آن روزها گذشته است و من هر روز هی می گردم و هی می چرخم و هی می رقصم و هی، هی، هی  می نوازم خود را تا همه هجاهای چرکی گلویم را بیرون بریزم تا دوباره بهمن ماه بیاید و زمستان بیاید و هوا بیاید 
... 
و 
این زندگی ادامه دارد

24/01/2015

خانه


...
زمستان بود... شال نارنجی من... ترافیک سنگین میدان ارک... تاکسی... خیابان فردوسی... برف... پارک اندیشه... قرار آشنایی... چشمان خواب آلود من...  آش رشته.... شکم های گرسنه... چای و دو حبه قند در کنارش... زمستان بود

16/01/2015

07/01/2015

بی بی چلچله، امروز باران می بارد


...
چند سال گذشته؟ سی سال. سی سال گذشته است... چه سال هایی آمد و رفت. سال 63 بود. هنوز مدرسه می رفتم. هوای قلبم؟ استنباط خاطر؟ تهران سال های شصت. چقدر زود گذشت... کیومرث پوراحمد، فیلم بی بی چلچله اش را همان سال ساخته بود. سینما بود و هوا بود و تهران بود.  جنگ بود و جنگ بود و جنگ...همه چقدرسالخورده بودند، همه چه جوان بودند، همه کودک بودند، همه تازه بدنیا آمده بودند. از آن سال های دور تردید، تعقیب و گریز، بسیار گذشته است. بعد از سال ها چهره جوان آقای شجاع نوری و سیامک اطلسی را که دوباره دیدم یاد سال های دانشجویی و سینما شهر فرنگ و سینما شهر قصه و سینما افریقا افتادم... "چلچله"، نام درختی ست که مجید کاراکتر اصلی فیلم، با آن حرف می زند. این درخت، دوست مجید است. تک درخت پر شاخ و برگی که بالای تپه ای است. مجید  چلچله را می شنود و تنهایی، ترس، تردید وعشقش را به پای چلچله می ریزد.  مجید در همان سال های نخستین طفولیت  به خوبی با مقوله عشق و دغدغه های دوست داشتن آشناست. فضای شاعرانه جاری در فیلم، انعکاس مابین دنیای واقعی و دنیای خیال ست. در واقع در این فیلم خیال هم واقعی ست
   
جمله آخر فیلم: زندگی بدون دوست داشتن، بدون محبت به زحمتش نمی ارزد