25/02/2014

بازار وبلاگ نویسی


دیگر بازار وبلاگ نویسی داغ نیست 
 قبل ترها که فیس بوک و تویتر و ... نبود، وبلاگ نویس ها بیشتر بودند
کنار هم بودند
با هم بودند
فضای مجازی برای من شور بیشتری داشت
عمیق تر بود
شادتر بود
بهاری تر بود
دوستان
از سر بی حوصله گی واکنش های سریع از خود بروز نمی دادند
صبور بودند
مهربان بودند
لذت می بردند از هم خوانی همدیگر
اما اکنون 
تمام لذت دوستی کردن، خلاصه شده در  کلیک کردن های بی معنی
یک کلیک یعنی یک لایک
لایک کردن ها، آن قدر زحمتی ندارد تا باز شدن یا گاهی باز نشدن صفحه ای تا نظر بگذارند
تازه اگر احتیاج به امضاء و احراز هویت نداشته باشد
*
خواستم درد دلی کرده باشم
مدتی ست که روی صفحه وبلاگ دوستان قدیمی را که کلیک می کنم 
صفحه  هاشون پیدا نمی شه یا وبلاگ هایشان ماه ها یا سال هاست به روز نشده است
از همین جا می خوام به همه شان بگویم اگر این جا اومدید و این جا را خواندید
برگردید دوستان خوب و گل و شیرینم
بیایید دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنید
بنویسید
می ماند
به خدا می ماند

17/02/2014

چشم، چشم، دو ابرو




چشم، چشم، دو ابرو 
دماغ و دهن، یک گردو
گوش، گوش، دو تا گوش
موهاش نشه فراموش
دست، دست، دو تا پا
انگشت ها، جوراب ها
ببین چقدر قشنگه
حیف که بدون رنگه
ببین چقدر قشنگه
حیف که بدون رنگه
________________

 بیاد زنده یاد، شادروان منصور کوشان


15/02/2014

گاهی دلم تنگ می شود


این جدا ماندن های بدون وقفه را دوست ندارم 
دلم شهرم را، کوچه ام، زادگاهم را می خواهد
دلم وطن می خواهد
مردمان خوبم را می خواهد
دوستانم، کتاب هایم، قصه هایم، کاغذ هایم
میزم، فنجان چایی ام، را می خواهد
دلم اندکی 
تنها اندکی تنگ است 

11/02/2014

وقتی بلبو مریض بود


"بلبو"، یکی از دو گربه همسایه مان،"مورین"، است. در یک ماه گذشته سه بار به دفعات همراه با مورین، او را به دامپزشکی بردم. تب می کرد و دل درد داشت. امروز که بعد از دو سه هفته رفتم تا به او و" تس"، گربه دیگر مورین، سری بزنم و حال شان را بپرسم، جا خوردم.
 بلبو که همیشه تا مرا می دید می آمد جلو و خودش را برایم لوس می کرد و از کنارم جم نمی خورد، این بار با دیدنم پا به فرار گذاشت و پشت مبلی پنهان شد. صدایش کردم اما ترسید و با عجله به سمت آشپزخانه دوید. روی مبل نشستم و باز او را صدا زدم، نیامد. چند ثانیه بعد آمد و دوباره وحشتزده، از کنارم  دوید و رفت گوشه دیگر اتاق ایستاد و زل زد به من. اخمش را می دیدم و نگاه تلخش را. دلم گرفت. مورین گفت بلبو فکر می کند که تو دوباره آمدی تا او را داخل قفسی بگذاری که از آن متنفر است و او را به دامپزشکی ببری. بلبو برعکس تس از رفتن به داخل جعبه ها و قفس و جاهای بسته خوشش نمی آمد.   
من به او بد کرده بودم. دیگر به من اعتماد نداشت. 
دلم گرفت و اشک در چشمانم حلقه بست. مورین متعجب شده بود چون همیشه می گفت بلبو هیچ کس را مانند تو دوست ندارد.
هنگام آمدن، تس، گربه دیگر را نوازشی کردم و صدای میوی کوتاه بلبو را شنیدم. صدا از پشت سرم بود. بلی خودش را پشت مبل پنهان کرده بود و به من نگاه می کرد.

 امیدوار شدم؛ شاید هنوز اندک دوست داشتنی باقی مانده بود اما من نمی دیدم.

03/02/2014

ریشه در خاک


نگاه  زیبای زنده یاد "فریددون مشیری"، به حس مهاجرت در شعر ریشه در خاکش


تو از این دشت خشک تشنه 
روزی کوچ خواهی کرد 
و 
اشک من تو را بدرود خواهد گفت
 نگاهت تلخ و افسرده است 
دلت را خار خار ناامیدی 
سخت آزرده است
غم این نابسامانی 
همه توش و توانت را 
ز تن برده است 
تو با خون و عرق
 این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی 
تو با دست تهی 
با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی 
تو را کوچیدن از این خاک 
دل بر کندن از جان است
ترا با برگ برگ این چمن
 پیوند پنهان است
ترا این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
ترا این خشکسالی های پی در پی
ترا از نیمه ره برگشتن یاران
ترا تزویر غمخواران 
زپا افکند
ترا هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیب خویش 
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش
خوش تر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت

تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری که روزی چشمه جوشان شادی بود
و
اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده است
خواهی رفت
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
من این جا ریشه در خاکم
من این جا عاشق این خاک 
اگر آلوده یا پاکم
من این جا تا نفس باقیست می مانم
من از این جا چه می خواهم نمی دانم
 امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست
من این جا باز در این دشت خشک  تشنه می رانم
من این جا روزی آخر، از دل این خاک با دست تهی گل بر می افشانم
 من این جا روزی آخر، از ستیغ کوه چون خورشید، سرود فتح می خوانم
و می دانم تو روزی باز خواهی گشت