21/10/2013
15/10/2013
14/10/2013
امروز من رویایی نبود
امروز من
______________
امروز منچستر بارانی و سرد بود؛ با این که آنفولانزا گرفتم و تمام بدنم درد می کرد و تب داشتم باقالی پلو و گوشت پختم و لازانیا درست کردم، کیک هم پختم، خوشمزه تر از هر وقت دیگه شد. خانه را مرتب و تمیز کردم مانند همیشه
کوچک خانه را هم که از مدرسه می آوردم، خرید کردم
حالا هم که خوابیدم و می نویسم، سه تا مسکن خوردم و هنوز تب دارم
و اما
باران دیگر، بند آمده است
07/10/2013
نادر ابراهیمی
بگذار به شهری برگردم که نخستین خندیدن های شادمانه را به من آموخت
و
نخستین گریستن های کودکانه را
شهری که مرا به خویش می خواند
هم چنان که فانوس فروش دوره گرد، کودکان مشتاق را
...
باز می گردم، همیشه باز می گردم
مرا تصدیق کنی یا انکار
مرا سر آغازی بپنداری یا پایان
من در پایان پایان ها فرونمی روم
مرا بشنوی یا نه
مرا جستجو کنی یا نکنی
من مرد خداحافظی همیشگی نیستم
باز می گردم
همیشه باز می گردم
هلیا ، خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند
من روح جاری این خاکم
من روان دائم یک دوست داشتن هستم
_________________
زنده یاد نادر خان ابراهیمی
02/10/2013
باران
باران می بارد، با هر دانه باران حلزونی خیس می شود و خود را زیر برگ ها پنهان می کند
کاش پرنده می شدی
و
بر فراز سرم پرواز می کردی
می دانی ؟ همیشه این کرم ها نیستند که خوشمزه اند
Subscribe to:
Posts (Atom)