21/06/2013

28 خرداد


این طور خود را تسکین می دهم
...
زندگی، ترکیبی ست ناهماهنگ از انواع  موضوعات سپید و سیاه
زندگی، ملغمه ای ست از تولد و مرگ
  تولدش شیرین است و مرگ اش تلخ
از تحمل این ترکیب ناهماهنگ و ناموزون، گاهی جان به ستوه می آید 

_______________________________________________________


مصرانه تاکید می کنم

وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن، یک واژه، یک ماه


من فکر می کنم در غیاب تو
همه خانه های جهان خالی ست
همه پنجره ها بسته است
اصلا کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد
پرده هایی که پیدایند
یک جوری شبیه دیوار دیده می شوند
...
بخشی از شعر، مصرانه تاکید می کنم، سروده: سید علی صالحی

01/06/2013

پرنده ی بی قرار: شمس لنگرودی



این پرنده ی بی قرار
با نت زنگ زده در گلو
!دنباله ی آوازش را چه گونه بخواند

آیا زمان آن رسیده که دیگر
با عصایی
از شاخه های سرخ گلی زیر پر
از شاخه ای به شاخه ی دیگر پر گیرم؟

.تا کی باید منتظر بمانم

!چهل و هفت سال
!چهل و هفت خار
که به هر خاری
.دسته گلی بسته است
از این پیش تر چرا
.معنای چهل را نمی فهمیدم

می خواستم در آسمان بهار بنگرم
و مسیح را ببینم
می خواستم ببینم
به صلیب مانندگان، چه گونه
،بر استر جاودانگی می نشینند
.اما نگاه کن که چه بارانی باریده است

می خواستم ترانه داوود را بشنوم
و ببینم
.آوازهای جاودانه را با چه نت هایی می نویسند
آخر من
چهل و هفت ساله ام
و مداد من
بوی خون تاج مسیح می دهد
و نمی دانم دیگر 
آفتاب و پرندگان
.چه هنگامی زیبایند

!چهل و هفت سال
و این برای پرنده ای که آوازش را
 پیشاپیش
قسط لانه ی خود کرده
.هیچ عمر کمی نیست

به کجا خواهی رفت
و روزگارت را چرا
به چراغ های قرمز می بخشی
بی آن که در سراسر عمرت 
.صدای به هنگامی بشنوی

با این همه بازگشتی اگر و مرا ندیدی
و اگر دیدی که اجاق ها خاموش است
و سایه های خانه تو را نمی شناسند
نگران چیزی مشو
بنشین و ببین
شاید کسی به نام محمد
هرگز بدین جهان نیامده باشد
شاید کسی که تو می شناخته ای
مرغی غریب با بالهای سفید بود
که بر ملافه ی ارزانی نقش بسته بود
.و به رهگذرانش بخشیدی


آخر ببین چه گونه سراپایم سفید می شود
بی آن که دانه ای گندم
در هیچ آسیابی
 .آرد کرده باشم
__________________

پرنده بی قرار از شمس لنگرودی