07/05/2012

زندونی/ حسین زمان

...

______________________________________________________

کجایی که تنهایی و بی کسی
با من آشنا کرده هق هق مو
ببین داغ دوری از آغوش تو
به زانو در آورده احساس مو
همه فکر و ذکرم شدی و هنوز
داره آب می شه، دلم پای تو 
ببین قفل لب های من، وا شده
منو قصه گو کرده، چشم های تو
خیالم را از عمق دلواپسی
تا رویای بوسیدنت می برم
سکوت شب و گریه، پر می کنه
شبایی که از خواب تو می پرم
نشد قسمتم باشی و پیش تو 
به لبخند هر روزت عادت کنم
منو محو چشم های مستت کنی
تو رو مثل کعبه عبادت کنم
*
من این کنج زندون ماتم زده
تو بیرون ازاین جا 
تو رویای من
من این گوشه جای تو غم می خورم
تو بیرون از این میله ها جای من
دارم تو هوای تو پر می زنم
داری غصه هامو نفس می کشی
بیادت رها می شم از این قفس
تو از غصه من قفس می کشی
از این چهره خاکستری دلخورم
از این بغض پیچیده تو لحظه هام
تو این روزهای پر از بی کسی
 تو تنها، تنها  توموندی برام
نباید چشامون از عشق تر بشه
به خشکی این چرخ بر می خوره
 هنوزم  یکی تو پس کوچه ها 
داره عاشقی ها رو سر می بره
*


No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو