21/09/2011

رنگینه ها/ نخستین پائیزانه

در رخوت روزانه های دیوارهای خاموش /آسمان ابری /باران ریز /برگ های زرد و قرمز باران خورده /در خشان و رقصان /زمین خیس و مرطوب /پلک های خسته /خوابی سنگبن /پائیزی دوباره

08/09/2011

همین و تمام/ مارگارت دوراس. تابستانه پانزدهم

...
تا که شیرین شود زندگی، چه باید کرد؟
هیچ کس نمی داند. برای زنده ماندن تلاش باید کرد
خود را به دست مرگ نباید سپرد
همین و تمام
گفتنی هایم همه این است
...

05/09/2011

تبسم نیکی... تابستانه جهاردهم


...





امروز پنج سپتامبر، مدرسه ها باز شد و گلک رفت مدرسه، کلاس اول و پنج سالگی و یک دنیا شور و عشق و هیجان کودکانه.  زنده باد کودکی


04/09/2011

جهالت/ میلان کوندرا. تابستانه سیزدهم


...
نمی توانند بفهمند که ما می رویم بی آن که هیچ امیدی به بازگشت داشته باشیم
ریشه دواندن در جای جدید، نیروی زیادی می برد
...
وقتی قرار است مراحل مشخصی از زندگی به ورطه فراموشی بروند، انسان خود را از فراز آن چه دوست ندارد کنار می کشد و خود را راحت تر و آزاد تر احساس می کند
...
زندگی پشت سرمان، این عادت بد را دارد که اغلب از سایه بیرون می آید، به ما شکوه می کند و ما را به دادگاه می کشاند
...
بیچاره کشورهایی که در برابر روزهای تاریخی بزرگ می لرزند
...
زمان تند می گذرد و زندگی باید همان جایی تمام شود که آغاز شده



میلان کوندرا

02/09/2011

همین و تمام / تابستانه دوازدهم



...

می بوسمتان
چشم به راهتانم
همان طور که چشم به راه چیزی هستم که این ملاحت از شکل افتاده را
ملیح و ملتهب هنوز، نیست می کند
ملاحتی نثار تو با تمام وجود

...

مارگارت دوراس از کتاب همین و تمام