19/04/2011

بهاریه سوم




روزهای زیادی اومد و رفت، چیزی نتونستم بنویسم. حرف ها خروار خروار توی سرم می ریزه و بعد انگار یکی با جرثقیل
 می بردشان و یه جای دیگه خالی می کنه 
پرم از گفتن اما بیشتر وقت ها سکوت می کنم، گاهی وزن واژه ها این قدر سنگین اند که اگر ذره ذره بتراشیم شان و به عبارتی دچار خود سانسوری شویم مرکزیت  خود رااز دست می دهند؛ پس بهتره الان هم چیزی نگم چون شرف 
قلم دوباره از بین می بره
..............
الان فقط صدای پری زنگنه آرومم می کنه 
شکار آهو، پری زنگنه