12/11/2009

دوم: تغییر

سال های اول دوری از ایران دلتنگیم، بی تاب دیدن آسمان ایرانیم، درست مثل من، نخستین بار که به ایران سفر کردم از آمدنم چهار سال و نیم می گذشت، وقتی خلبان هواپیما اعلام کرد که در آسمان ایران هستیم گریه ام گرفت، گویا سال ها از ایران دور بوده ام اما دومین بار که رفتم این اتفاق نیفتاد، من قوی تر شده بودم یا سنگ تر؟ احساسم تغییر کرده بود. دوستانی را که در سفر اول دربدرشان بودم ، اشتیاقی به دیدن شان در سفر دوم نداشتم، چون میزان علاقه از جانب دوستانم کم شده بود، به دو سه نفرشان که زنگ زده بودم و قرار بود به دیدنم بیایند، نیامده بودند، راه دور و ترافیک را بهانه قرار داده بودند، یکی از آن ها هم که زمانی بسیار عزیز بود و دلتنگم و ودلتنگش، در آخرین غروبی که در ایران بودم به دیدارم آمد. این شد که در سفر دوم مشتاق دیدار نبودم و اکثر اوقات به دلیل نگهداری از نیکی وقتم را در خانه سپری کردم. بعد از سال ها که در خارج کشور می مانیم به دوری عادت می کنیم. دوری برای ما دور از انتظار نیست، از بس آدم هایی را که می شناسیم کم می بینیم عادت می کنیم. شاید اگر در انگلیس زندگی نمی کردم این حس بسیار کم رنگ تر خودش را نشان می داد، در انگلیس روابط بسیار از هم گسیخته و سرد و بی روح است، ممکن است همسایه های خود را دو ماه به دوماه هم نبینیم، خصوصا در فصل زمستان و گاهی هم که می بینیم می خواهند خودشان را از اشتیاق بکشند، انگار که طاقت دوری ندارند اما می روند و دیگر پیدایشان نمی شود. این جا در خانه ها خیلی کم به روی عمه ها و خاله ها و دایی هاو عموها باز می شود، خیلی کم حتی به روی پدر و مادر و فرزند باز می شود، بچه ها وقتی بزرگ می شوند می روند پی زندگی و علائق خود، دولت از مردم به طور کامل حمایت می کند، به همه خانه می دهد و حقوق و امکانات اولیه؛ شاید اگر در یکی از کشورهای آسیایی یا عربی و یا حتی کشورهایی مانند ایتالیا یا اسپانیا زندگی می کردیم این احساس از خود گریزی بندرت پیش می آمد، سردی روابط این جا ما را خونسرد کرده است، عادت های انسان تابع شرایط اند و احساسات خود به خود، پس از مدتی ماندن در یک شرایط همسان، خود را با محیط سازگار و مکانیزه عمل می کنند؛ و ما با حضور این دست احساسات فکر می کنیم سنگ دل شده ایم، در حالی که اگر محیط آماده باشد ما به قولی فرنگ نشینان می توانیم ساعت ها پا به پای دوست هایمان اشک بریزیم یا بخندیم، اما از حق نگذریم درست گفته اند: از دل برود هر آن که از دیده برفت

1 comment:

  1. جالب بود. ما همین الانش که تو تهران هستیم حوصله دیدن همدیگه رو نداریم. چه برسه به اینکه بریم اونجا. البته بعضی وقتها هم واقعاً حسشون نیست. آخه وقتی من برای دوستام 5 بار زنگ میزنم و اونا یه بار هم زنگ نمیزنن، چرا باید به این رابطه ادامه بدم؟

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو