مرا بی تو سببی نیست
براستی صلت کدام قصیده ای ای غزل
ستاره باران کدام جوابی به آفتاب
از دریچه تاریک
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی است
که آزادی را به لبان برآماسیده گل سرخی
پرتاپ می کند
ورنه این ستاره بازی حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از صدای تو ایمن می شود
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی
و دلت کبوتر آشتی ست
در خون تپیده به بام تلخ
با این همه چه بالا
چه بلند. پرواز می کنی