شبی که دوستم هدیه مسج فرستاد که ساعت 9 شب، کانال دوم بی بی سی یک برنامه مستند در با
ره ایران دارد بعد از گذاشتن نیکی در تختش، ساعت 9:15 دقیقه کانال تلویزیون را روی بی بی سی 2 ثابت نگاه داشتم و با کنجکاوی سرگرم تماشای برنامه شدم. پخش فیلم های مستند در خصوص ایران و اوضاع و احوال اجتماعی آن تازگی نداشت اما این فیلم به گونه ای دیگر بود؛
مهر سرزمین مادری کماکان با روحم عجین شده بود وقتی خیابان های تهران را دیدم و زندگی افرادی که به جرم دوجنسیتی بودنشان، گوشه گوشه شهر پراکنده بودند. علی اصغر( نگار)، یکی از پسرهایی بود که تصمیم داشت در یکی از کلینیک های وابسته به بهزیستی عمل کند و تغییر جنسیت دهد؛
از این گونه بیماران، قبل از جراحی تست های لازم گرفته می شود و اگر جنسیت واقعی آن ها کاملا مشخص گردد به میل و خواسته خود تغییر نام داده و شناسنامه می گیرند ؛ علی اصغر هم نام خود را به نگار تغییر داده بود؛ او می گفت وقتی لباس زنانه می پوشم و بیرون می روم، به دفعات از من سوءاستفاده می شود و مورد آزار جنسی قرار می گیرم؛ زیرا رسما یک مرد هستم اما در حقیقت یک زن. او تمایل داشت تا تن به عمل جراحی بدهد تا تکلیفش روشن شود، به قولی یا مرد باید بود یا زن. مددکار بهزیستی به او می گفت این خود تو هستی که اجازه می دهی تا دیگران از تو سوءاستفاده کنند، اگر خودت نخواهی این اتفاق نخواهد افتاد؛
حالم دگرگون شد و بغضم را قورت دادم وقتی دیدم دکتر معالج او، قرار روز عمل را با او گذاشت و به هنگام خداحافظی به او گفت:"خداحافظ دخترم". آیا تاکنون کسی تا این حد مهربانانه او را "دخترم" خطاب کرده بود؟
با تمام این مشکلات و با وجود طرد شدن از سوی خانواده، علی اصغر( نگار)، تن به عمل داد. بعد از عمل جراحی هیچ کدام از اعضای خانواده علی اصغر( نگار) تمایلی به دیدار دوباره او نداشتند و او دیگر حتی حق ورود به روستایی که در آن جا متولد شده بود را نداشت، همه نگران آبروی خود بودند؛
اشک های او را تا آخر فیلم نمی بینیم، وقتی حرف می زد همیشه می خندید. یک سال بعد از عمل جراحی، او با تعدادی از زن های دوجنسیتی دیگر در خانه ای زندگی می کردند و از طریق خود فروشی امرار معاش می کردند. می گفت دیگر به روحم فکر نمی کنم. چون جسمم را در اختیار می گذارم و پول می گیرم. عشق برای من بی معناست. از همان زمان که خانواده ام مرا طرد کردند نتوانستم دیگر به عشق فکر کنم. به این جا که می رسد ناگهان با تمام ممانعت از گریه کردن، چهره اش را در آغوش دستان مردانه و زمختش پنهان می کند تا کسی اشکهایش را نبیند. زمانی خانواده او نگران آبروی خود بودند و اکنون هر روز که خورشید می تابد و هر شب که ماه آسمانی بر می آید نگار آبروی خود را از خریداران گم کرده آبرو، طلب می کند؛
پی نوشت: روایت من گزیده مختصری از زندگی نگار بود. باید خاطر نشان نمود که افراد بسیاری که تن به این گونه جراحی ها داده اند هم اکنون از داشتن یک خانواده خوشبخت و سالم بهره مندند و یا اگر تشکیل خانواده نداده اند زندگی سالمی را از سر می گذرانند؛
گزارش بخشی هایی از فیلم در سایت بی بی سی و بی بی سی فارسی
مصاحبه با طناز اسحاقیان کارگردان و تهیه کننده فیلم مانند دیگران باش
آشنایی با کارنامه هنری طناز اسحاقیان
مصاحبه با طناز اسحاقیان کارگردان و تهیه کننده فیلم مانند دیگران باش
آشنایی با کارنامه هنری طناز اسحاقیان