دارم می روم به جایی که دیگر مرا نبینی و نپرسی امروز چی کار کردی؟ چه خبر؟ حقوقتو گرفتی؟ من به درک، یادت نره پول توجیبی فردای این بچه رو
رسول پول بفرستی ها! نذار دستم پیش هر کس و ناکسی دراز بشه
پول هم می فرستم، به روی چشمم
حالا آمده ام به همان جا. پشت دیوار کوتاه خانه قدیمی و کوچکی که به همراه سه نفر دیگر در آن زندگی می کنم، یک مدرسه است. بچه های هم سن و سال صبا زیادند، اگر صبا این جا بود
امروز روز خوبی نبود فرنگیس. هیچ کاری نکردم، هیچ خبری هم از هیچ جا ندارم، چون نه زبان انگلیسی بلدم تا با مردم حرف بزنم و نه تلویزیون دارم تا نگاه کنم. حقوقم هم نگرفتم، چون دوباره از کار بیکار شدم. حالا خودم به درک، به قول تو بچه چه گناهی داره؟
حالا دارم به شهر دیگری می روم. اگر کار نکنم می میرم. برای کار می روم
می مردی این جا می موندی و از این شهر به اون شهر می رفتی دنبال کار؟
فرق می کنه فرنگیس
اون جا زناش خوشگل ترند رسول، مگه نه؟
خودت میای و می بینی. صبر کن اقامتمو بگیرم
دیگه حرفشو نزن. مرد اونه که اگه حرفی می زنه پاش وایسه
تو می مونی فرنگیس؟
هنوز یه جو عقل تو سرم مونده رسول. نه نمی مونم
هوا که مه می گیره دلم هواتونو می کنه. چند سال گذشته می دونی؟ ده ساله. یه عمر. همه این سال ها این قدر دیر و زود گذشت که تا چشم باز کردم دیدم موهام سفید شده و امشب عروسی تنها دخترم صباست. نفرینم کردی فرنگیس؟ من هنوز در بدرم. نه کسب و کار درستی دارم و نه حال و روز خوبی! بهتون خوش بگذره؛ موافقت غیابی یک پدر خشک و خالی فقط به درد خودش می خوره، خوب شد نموندی و رفتی. کاش امشب هم مه بگیره. شب هایی که مه می گیره دلم بد جوری هواتونو می کنه. یک کف محکم هم برای پدر عروس