24/01/2009



کوچ نکردم تا کوچ کردن را بیاموزد، خواندمش تا بخواند

**********


به اختیار نبود کوچ دوازده سالگی ام از خانه شمالی تا میو میوی تلخ و بی پروایی دویدنش را از روی دیوار همسایه ها تا آخر کوچه خاطرات، را سال ها با خود به دوش نکشم؛ گربه زیبایی مخملی زرد و سفیدی که هر گاه از مدرسه به خانه باز می گشتم لابلای پاهایم می چرخید، حیوان با محبتی که خاکستری از آن به جا نمانده اما هنوز احساس می کنم پشت سرم تا انتهای کوچه و کوچ اجباری ام می دود تا هر روز و هر شب دوازده سالگی ام را به خاطرم بیاورد و سبز قبای نازنینم،طوطی سخن گویم که بعد از کوچ اختیاری ام از ایران تمام پرهای خود را یک به یک و به مرور با منقار سرخ طلایی اش از خود جدا کرد و هنگامی که خورشید زیباتر از همیشه در آسمان پائیزی می درخشید از خانه مان رفت و پرواز کرد تا به من بیاموزد که کوچ را به خوبی آموخته است و بزرگ ترین معجزه عمرم را به خاطرم بیاورد که : فروغ، می توان بدون بال و پر نیز پرواز کرد

و اینک در شهر غربت زدگی روحم، هیجان زدگی و شادی و برق چشمان درشت و سیاه "چارلی"، سگ همسایه ام "مورین"، که هر گاه از کنار پنجره شان می گذرم به قدر همه محبت های جهان کوچکم مرا از محبت سیراب می سازد
به دعوت شهربانو عزیزم مدیر وبلاگ "زن متولد ماکو" می نویسم

3 comments:

  1. ghashang bud...

    ReplyDelete
  2. salam forough aziz. nemidooni che ghadr naboodetoon ro inja ehsas mikonim. mesle bad gozasht in chand rooz. otagh be otagh donbaletoon migardim. kheili too in modat aramesh dashtim va az zaman lezat bordim. delemoon kheiiiiiiiiiiiiiiiiii tang shode.

    ReplyDelete
  3. دستت درد نکنه فروغ جان لینکت رو به لیست اضافه کردم.

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو