20/10/2015

باستانی

 خلاصه ات که می کنم
گربه ای می شوی رها شده بر دیواره ای بلند
که هول افتادن لاغرت می کند

ملوسک باستانی ام
تو بوی گربه نمی دادی
یادا، یادا، اهتزاز پلنگانت
بر بام چهار سوق دنیا

مرثیه ی روزمرگی هایم رها شده بر دیواره ی بلند زمان
آن جست و خیز چابک
بر چینه های کوتاه- یادت هست؟

شعر از محمد علی بهمنی


No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو