06/02/2015

کوکب خیال


ییلاق بود. کوهستان بود. ابرها را می توانستی با دست هایت بگیری مشت مشت، بروی بالا، بالاتر، تا نوک قله. می توانستی همان جا، میان ابرها آغوش باز کنی و هوا را بنوشی. یادت است کوکب؟ هوای سپید لیلا کوه را یادت است
 *
 آن روز ایستاده بودم کنار در مدرسه، منتظر؛ گریه ام گرفته بود در حسرت دیدار وفا و یاد حرفش، تنم را به لرزه می انداخت که گفته بود؛ فروغ، بدان اگر روزی نیامدم، دیگرهرگز نمی آیم. مگر چند ساله بودم من؟ سال 57، انقلاب، ده قبر خاموش 
دیگر بازنگشت، وفا. از میانه آن جنگل تاریک، عبور کرد و گم شد
*
بیا کوکب. بیا در آغوشم. آغوش تو، تنها جان پناه آن روزم بود. همان روز، پدرت، بی دلیل، دوباره با کمر بندش افتاده بود به جانت؛ جانم را سوزانده بود آن مرد! تو کنار من، همان جا، روی همان کوه نشسته بودی و اشکهای شورت را مزمزه می کردی و من با سر آستین های گل و گشاد ژاکت گلی رنگی که مادرت برایم بافته بود، نمه شان را از روی صورتت پاک می کردم 
*
حسرت کودکی مان، آخرمرا می کشد. بیا بالا. بالاتر. من هنوزهمان جا نشسته ام. کنار ابرها. اندکی که سرت را بالا بگیری، مرا می بینی. همکلاسی پاک و معصومم، بالاتر بیا. قدم بردار. محکم. محکم تر
*
 بگذار حسرت بازگشت به کودکی بشود، شراب تلخ بزرگسالی مان 
*
تو را می بوسم. تو اکنون در کدامین اتاق این جهان، خانه داری؟ 


  

6 comments:

  1. سلام خانم فروغ عزیز
    بسیار زیبا و مثل خیلی از زیبایی ها غمگین.

    ReplyDelete
  2. مرسی میثم عزیز. غم، متاسفانه پاشنه آشیل متن های من شده و این خوب نیست. می دانم

    ReplyDelete
  3. خواهش می کنم خانم فروغ عزیز خیر منظورم این نبود بسیار زیبا بود، منظورم این بود که خیلی از زیبایی ها غمگین هستند نوشته ها، اشعار و آهنگ های زیبا.

    ReplyDelete
  4. آخر می دانی؟ نظر اکثر دوستان این بوده، که چرا غمگین می نویسی؟ دست خودم نیست. انگار خمیر مایه همین است. ...

    ReplyDelete
  5. Khosh halam ke hasti,khaily. Bavar kon.

    ReplyDelete
  6. من هم خوشحالم که من را می خوانی... اسمت را نمی دانم. مهم این است که به این جا آمدی
    تو را باور می کنم نازنین

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو