25/02/2014

بازار وبلاگ نویسی


دیگر بازار وبلاگ نویسی داغ نیست 
 قبل ترها که فیس بوک و تویتر و ... نبود، وبلاگ نویس ها بیشتر بودند
کنار هم بودند
با هم بودند
فضای مجازی برای من شور بیشتری داشت
عمیق تر بود
شادتر بود
بهاری تر بود
دوستان
از سر بی حوصله گی واکنش های سریع از خود بروز نمی دادند
صبور بودند
مهربان بودند
لذت می بردند از هم خوانی همدیگر
اما اکنون 
تمام لذت دوستی کردن، خلاصه شده در  کلیک کردن های بی معنی
یک کلیک یعنی یک لایک
لایک کردن ها، آن قدر زحمتی ندارد تا باز شدن یا گاهی باز نشدن صفحه ای تا نظر بگذارند
تازه اگر احتیاج به امضاء و احراز هویت نداشته باشد
*
خواستم درد دلی کرده باشم
مدتی ست که روی صفحه وبلاگ دوستان قدیمی را که کلیک می کنم 
صفحه  هاشون پیدا نمی شه یا وبلاگ هایشان ماه ها یا سال هاست به روز نشده است
از همین جا می خوام به همه شان بگویم اگر این جا اومدید و این جا را خواندید
برگردید دوستان خوب و گل و شیرینم
بیایید دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنید
بنویسید
می ماند
به خدا می ماند

7 comments:

  1. فروغ جان آنچه که نوشتی حرف دل است و حق داری خیلی ها هم در وبلاک را بسته و رفته اند . فکر کنم از قدیمی ها من و تو مانده ایم. اما در لیست دوم من ، وبلاکهایی را لینک کرده ام که حرفهایی برای گفتن دارند و فرصت که می کنم می خوانمشان. اگر به من سر زدی یک اتمتحانی بکن.

    ReplyDelete
  2. عزیزمی شهربانو نازنینم. حتما عزیزم. میام. دلم گرفت که گفتی از قدیمی ها من و تو مانده ایم گلکم

    ReplyDelete
  3. سلام خانم صابر مقدم

    بیایید دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنید

    بنویسید

    می ماند

    به خدا می ماند

    ReplyDelete
  4. سلام خانم صابر مقدم
    از محبت و توجه شما از صمیم قلب سپاسگزارم.

    ReplyDelete
  5. سلام فروغ جان
    منم دلم میگیره از ننوشتن بچه ها
    یادت هست
    روزهای پر از مطلب
    منم دلم واسه نوشته های اون روزها تنگ شده دلم تنگ شده واسه داستانهای که مینوشتی
    دلم باز هم نوشته های اون خانم با اسم مستعار هنی رو میخواد وبلاگ موهبت های مجهول شب
    وبلاگ طعم گس خورشید و اقاقیا و همه دوستان گذشته
    فروغ احساس تموم شدن دارم

    ReplyDelete
  6. زندگی کردیم با وبلاگ نویسی فروغ عزیز. دقیقا نمیدونم چی شد. ولی تو خود من یه جور لال مونی گرفتن پیش اومد. حتی حوصله گفتن حرفای دلمو نداشتم
    قبل از وبلاگ نویسی کاربر توئیتر و فیسبوک بود. بعد از اینکه از وبلاگ نویسی فاصله گرفتم برگشتم سراغشون. رفتم سراغ توئیتر به امید اینکه مختصر نویسی علاج درد منی که حوصله حرف زدن ندارم باشه. ولی خب مصادف شد با بسته شدن چت روم یاهو و سرازیر شدن جماعتی که برای دیت و چرت و پرت گویی اومده بودن توئیتر. اونم نتونستم تحمل کنم. همونطور که میبینی الانم بعضی وقتا میخوام حرف بزنم ولی واقعا نمیدونم راهش چیه. هیچوقت تو برقراری ارتباط با نسل بعد از خودم استعداد نداشتم و الان هم دوره من گذشته و جمع وبلاگ نویسا شدن نسل بعد از من. حوصله دوستان جدیدو ندارم و دوستان قدیم هم به ملکوت اعلی پیوستن همه و هیچکی نیست دیگه. گاهی اوقات که دیگه دارم خفه میشم برمیگردم و چیزی تو وبلاگم مینویسم. ولی واقعا درد لال مونی هنوز باهامه
    چه کردن با ما؟ چه کردیم با خودمون. فک کنم بس که حرص خوردیم و غصه دیگه تحمل حرص و غصه مون تموم شد زد به زبونمون. وگرنه من تو جمع دوستانه خیلی هم چرت و پرت گوی قهاری هستم. حرف زدن تو خلوت هنره. نمیدونم چمه اصن کلا
    محمد بودم که نظر دادم. البته هنوزم محمدم

    ReplyDelete
  7. محمد و طاها ماندگار بمانید برای من و برای آن ها که می خوانند شم را. وفادار باشیم به هم. بنویسیم. قلم را زمین نگذاریم
    دوستتون دارم. قدیمی های من بمونید..

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو