25/10/2011

غربت خانگی/ پائیزانه هشتم




در شامگاه روزی که دست ها
در جیب
دهان ها بسته
.
 ای با خاطره آذر ماه شوم
قوز کرده
سرد و یخ زده
درساختمان آجری دادگاه
آدم های از هم دور
 نفرین شده گان محبت
هر کس به آن دیگری می گوید
به من نگاه کنید
من از همه تان گرفتار ترم
غریب و دور افتاده
از هم گریزان
.
برگ ریزان بود آن سال
مثل امسال
مثل همه سال هایی که آمدند و رفتند
قرابتی ناهمگون با زردی وسرخی آذر ماه
آذر ماهی شوم
.
سکوت خانه
سردی شب
پائیز سرد
.



2 comments:

  1. سلام فروغ خانم
    چرا؟

    ReplyDelete
  2. ؟کدوم چرا را پاسخ گو باشم نورایی جان

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو