19/04/2011

بهاریه سوم




روزهای زیادی اومد و رفت، چیزی نتونستم بنویسم. حرف ها خروار خروار توی سرم می ریزه و بعد انگار یکی با جرثقیل
 می بردشان و یه جای دیگه خالی می کنه 
پرم از گفتن اما بیشتر وقت ها سکوت می کنم، گاهی وزن واژه ها این قدر سنگین اند که اگر ذره ذره بتراشیم شان و به عبارتی دچار خود سانسوری شویم مرکزیت  خود رااز دست می دهند؛ پس بهتره الان هم چیزی نگم چون شرف 
قلم دوباره از بین می بره
..............
الان فقط صدای پری زنگنه آرومم می کنه 
شکار آهو، پری زنگنه

3 comments:

  1. اگر می شد همه چیز را نوشت، فروغ جان!

    ReplyDelete
  2. فروغ خانم فکر میکردم که من چنین احساسی را در بهار امسال دارم که میبینم که تقریبا همه بنوعی گرفتارش میباشند بله همین بهتر که به موسیقی پناه برد
    شاد باشید

    ReplyDelete
  3. و من با شما یکدل و یک فکرم ، موسیقی
    اگر خوب گوش کنید آسمان و زمین و ماه و ستاره و ابر و رعد و باد و باران هم موسیقی هستند و موسیقی میپسندند ، مثل ما ، اونا هم با ما هستند و ما تنها نیستیم ....

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو