12/08/2009

شعر دیگران

نخودی و مترسک

محو تماشا شده بود مترسک
قفل دلش وا شده بود مترسک
تو چشماش از خوشی اشک نشسته بود
شیشه ی بغضش تو گلو شکسته بود
آخ که چقدر دلش می خواست بد نباشه
خوب باشه
می خواست همون پارچه باشه
چوب باشه
می خواست فقط پارچه باشه
نو باشه گل دار باشه
برای بچه های ده لباس باشه
کت باشه
شلوار باشه
درخت پر برگ و جوونه باشه
رو شاخه های سبزش همیشه لونه باشه
آخ که چقدر دلش می خواست بد نباشه
خوب باشه

4 comments:

  1. و مترسک همچنان همین ها را دلش می خواهد. شاید از یاد برده با مترسک بودنش می تواند همبازی بچه های ده باشد

    ReplyDelete
  2. سلام فروغ جان.چطوری ؟ لطفت همیشه زیاد.ممنونم از اینکه همیشه یادی از من کردی و شرمنده ام از اینکه حرفی نزدم ساکت بودم.چندین بار آمدم اما ساکت برگشتم.همیشه به یاد دوستان گرانقدری مثل شما هستم.خوش و پایدار باشی.طاهر

    ReplyDelete
  3. فروغ جان يكي از دوستان اين را به تازگي برايم فرستاده . برايت ميفرستم هنوز حال ما چنين است .(‌شهلا )‌

    اگر به خانه ي من آمدي
    برايم مداد بياور
    مداد سياه
    مي خواهم روي چهره ام خط بکشم
    تا به جرم زيبايي در قفس نيفتم،
    يک ضربدر هم روي قلبم تا به هوس هم نيفتم!
    يک مداد پاک کن بده براي محو لبها
    نمي خواهم کسي به هواي سرخيشان،
    سياهم کند!
    يک بيلچه،
    تا تمام غرايز زنانه را از ريشه در آورم
    شخم بزنم وجودم را
    بدون اينها راحت تر به بهشت مي روم گويا!
    يک تيغ بده؛
    موهايم را از ته بتراشم
    سرم هوايي بخورد
    و بي واسطه روسري کمي بيانديشم
    نخ و سوزن هم بده،
    براي زبانم مي خواهم
    بدوزمش به سق
    اينگونه فريادم بي صداتر است!
    قيچي يادت نرود
    مي خواهم هر روز انديشه هايم را سانسور کنم!
    پودر رختشويي هم لازم دارم
    براي شستشوي مغزي
    مغزم را که شستم،
    پهن کنم روي بند
    تا آرمانهايم را باد با خود ببرد
    به آنجايي که عرب ني انداخت.
    مي داني که؟
    بايد واقع بين بود!
    صدا خفه کن هم اگر گير آوردي بگيرمي خواهم وقتي به جرم عشق و انتخاب،
    برچسب ف/ا/ح/ش/ه مي زنندم
    بغضم را در گلو خفه کنم!
    يک کپي از هويتم را هم مي خواهم
    براي وقتي که خواهران و برادران ديني به قصد ارشا د،
    فحش و تحقير تقديمم مي کنند!
    تو را به خدا
    اگر جايي ديدي "حقي" مي فروختند
    برايم بخر
    تا در غذا بريزم
    ترجيح مي دهم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم!
    و سر آخر اگر پولي برايت ماند
    برايم يک پلاکارد بخر
    به شکل گردنبند
    بياويزم به گردنم
    و رويش با حروف درشت بنويسم:
    "من يک انسانم ".
    "من هنوز يک انسانم"
    "من هر روز يک انسانم



    .

    _

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو