02/05/2009

...
گاهی زمان از دستم خارج می شه، شب و روزمو گم می کنم، شب ها راه می رم و کتاب می خونم، تلویزیون نگاه می کنم و روزها می خوابم. سه روز در هفته تو یه نونوایی کار می کنم و بقیه روزها بیکارم. افسوس! اگه اقامت داشتم حال و روزم بهتر از این بود، صبر ایوب که ندارم. می خوام برگردم ایران. این جا وطن من نیست، کسی رو این جا ندارم، نه دوستی نه آشنایی، با هر ایرانی که دوست شدم نارو خوردم، حالا طوری شده که تا یه ایرانی می بینم راهمو کج می کنم. از نگاه مردم گریزونم، از لبخندهای تصنعی شون بیزارم، هر جای دنیا اگر بهشت روی زمین هم که باشه کشور خود آدم نمی شه، شاید باور نکنی، دلم برای سنگکی آقا رسول و سوپر دریانی سرکوچه و سیگارفروش محلمون تنگ شده، آخه به کی بگم که بابا من هم آدمم، پشیمان شدم، می خوام برگردم
این ها را گفت و سرش را انداخت پایین، چند لحظه ای به سکوت گذشت، روی مبل قدیمی مرتب جابجا می شد و با انگشت های دستش بازی می کرد
از او پرسیدم چطور شد که انگیزه زندگی در این جا را از دست دادی؟ یادت است درست چه موقع این اتفاق افتاد؟
به مرور. روز اولی که اومدم، بهم گفتن تو این کشور که باشی دیگه غمی نداری. حتی وقتی دادگاه بر علیه من رای داد و در خواست اقامتم رد شد باز حالیم نبود، بهم گفتن چند وقت دیگه به طور خودکار همه اقامت می گیرن. من هم امیدوار بودم اما الان نزدیک هشت ساله که دربدر کوچه خیابونای این شهرم وهیچ خبری نیست. زنم که همان دوسال اول تقاضای طلاق داد، نمی خواستم به پام بسوزه، موافقت کردم، طلاق غیابی گرفت. دخترام بزرگند، دبیرستانی اند، دیگه باهام حرف نمی زنن. چند وقت پیش پدرم می گفت دیگه پیش اونم نمی رن، بهم گفت فراموششون کنم، آخه مگه می شه آدم بچه اشو فراموش کنه؟
چایی را که برایم آورده بود را با یک قاشق چای خوری شکر، همان طور سرد و نیم خور رها کردم و از در زدم بیرون.باران ریز ریز می بارید، یقه بارانی ام را تا بنا گوشم بالا آوردم و کلاهم را کشیدم پایین و راه افتادم. می دانستم بر نمی گردد، اطمینان داشتم، آن قدر می ماند تا اتفاقی بیفتد، ولو یک اتفاق ساده، شیرین و بدون دغدغه؛

4 comments:

  1. ما همه جا جز کشور خودمون خارجی هستیم! سخته وقتی دوست نداری یه خارجی باشی و نذارن تو جایی که خارجی نیستی راحت زندگی کنی. "سخت است"

    قلم باز هم قشنگ بود

    ReplyDelete
  2. واقعیت تلخی است که با استادی قلم زده اید اگر حکایت خودمان نباشد با فهرمانتان بار ها روبرو شده ایم و درد خویش را از زبان او شنیده ایم که
    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
    این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

    ReplyDelete
  3. rasty forogh jan age yahoo messenger estefade mikoni in id e mane. khosh hal misham age forsat beshe baham sohbat konim.

    unknown_boy78

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو