14/04/2009

به دعوت شهربانو عزیزم ( وبلاگ زن متولد ماکو) می نویسم؛
در هشت سال گذشته، شیرین ترین تغییر زندگی ام زمانی بود که با همسرم آشنا شدم و متعاقب این پدیده، کوچ اختیاری ام به انگلیس بود، کشوری که با آن بیگانه بودم و مردمانش نا ماًنوس و غریبه. استثنایی ترین تغییر زندگی ام در این دوران، زمانی بود که دخترکم بدنیا آمد، مانند هزاران هزار کودکی که هر روز چشم به جهان می گشایند اما با یک تفاوت عظیم، دلبندکم چشم "مرا"، به جهان گشود. بیش از این نمی توانم از خودم بگویم، سخت است که در این خانه از تغییرات دیگر بگویم، از آن دسته وقایع که هنوز بعد از گذشت سال ها پوست تنم را می کند و مرا سرگردان خیالم می کند

5 comments:

  1. شما زیباترین تغییر هر زنگی که داشتن ثمره ایی میباشد را دارا شده اید که انشااله ثمره آنهم دگرگونی بزرگ دیگری برایتان خواهد شد و منهم هر بار اینجا که راهم کج میشه شنیدن گل پامچال در این منزل برای لحظه هایی باعث تغییراتی در روحیه ام میشه
    هم خودتان وهم دلبندکتان و .. پایدار و سیز بمانید

    ReplyDelete
  2. قربون شکل ماه دلبند عزیزت برم. از راه دور می بوسمش و امیدوارم تغییرات زندگیت همیشه شیرین باشه

    ReplyDelete
  3. امیدوارم سال جدید از تمام سال های زندگیت قشنگتر باشه

    ReplyDelete
  4. سلام فروغ
    خوشحالم که ستاره‌های شادی در چشم‌هات می‌بینم
    خوشحالم که از زندگی خرسندی
    زندگی‌ات همواره با شادی همراه باد
    تابستان شاید دوباره رفتم شمال
    جای پای تو را روی ساحل پیدا می‌کنم

    ReplyDelete
  5. دوست گرامی بینهایت از گوشزد شما سپاسگذارم و حق دارید این عادتیست که ازدوران خیلی دور مانده که سعی میکنم از خود دور کنم که در مطلب امروزم یکبار هم استفاده نکردم باز هم عیب و اشکالی بود یادآوری کنید خوشحال میشوم
    شاد باشید

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو