08/04/2008

مراسم تدفین محبت





چگونه می توانم همه روزهای خوبی را که با تو داشتم فراموش کنم؟ قلب تو با من نیست؛ باید یک خط قرمز پررنگ روی همه آن خوبی ها بکشم و خودم را برای یک بار هم که شده خلاص کنم، هیچ کس نمی تواند به من در این راه کمک کند جز خود من. تو دیگر رفته ای، من در این دوری و این فاصله غریب، دور شدن تدریجی تو را هر گز نخواستم قبول کنم حتی برای لحظاتی. اما الان دیگر می دانم و یقین دارم که تو رفته ای و دیگر راه بازگشتی برای پدید آمدن تمام آن محبت های گذشته وجود ندارد. فاصله ها همه آن روزهای خوب و شاد و عمیق را بهم ریخت و نابود کرد و لعنت به فاصله که غریبانه به صورتم سیلی زد و من کبود و رسوا شدم و باز امیدوار به آمدن دوباره تو چشم به دور دست ها دوختم. روزهای بیاد ماندنی با تو بودن به خاطرم می آید و من پوسیده شدن همه آن روزها را می بینم، من نیز از نبودن تو عصبانی هستم و به اطرافیانت از دور نگاه می کنم که چه بی رحمانه همه حلقه ها را شکستند تا نباشم، تا محبت من نباشد. تو رفتی، او رفت، همه رفتند، اما من ماندم با حصاری از علائق دفن ناشدنی و بیاد ماندنی که روزها و ماه ها سوهان روحم شد و مرا خراشید و تراشید؛
این طبیعت زندگی ست، روزی همه آن هایی را که داشتیم از دست خواهیم داد و چیزهای تازه جای آن ها را خواهد گرفت، من نمی دانم چه اشتباهی کردم؟ اما همین قدر می دانم که اشتباهی هم اگر بوده فاصله ها نابود کننده هر حلقه این زنجیر بودند و من نتوانستم سدی باشم در مقابل سیل ویران کننده این محبت. هیچ منفعتی در کار نیست، در هم شکستم، چه دیگر با تو باشم وتو در کنارم، چه دیگر تو نباشی و من این همه فاصله را هر روز درو کنم. تو مدت هاست که رفته ای و من چه بزدلانه هنوز می خواهم تو را در میان کلماتم داشته باشم؛
لعنت به این هم بستگی خونی؛

4 comments:

  1. حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/ باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
    پنج روزی که درین مرحله مهلت داری / خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
    دولت آنست که بی خون دل آید به کنار/ ورنه با سعی و امل باغ جنان این همه نیست

    ReplyDelete
  2. اوه اوه من که می ترسم دخالت کنم

    ReplyDelete
  3. فروغ جان اومدم تا از دلتنگی هام باهان درد و دل کنم دیدم نوشته امروز خودت هم بوی دلتنگی میده.اینجا هو بسیار گرفته و بارونیه.و من از صبح دلم میخواسته که ببارم.خیلی گرفته ام.با این نوشته ای هم که تو داشتی اشکم سرازیر شد: تو مدت هاست که رفته ای و من چه بزدلانه هنوز می خواهم تو را .....

    ReplyDelete
  4. تمامی این متنتون گویای حال و روزه من است

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو