12/11/2007

می خواهد او را به بازی بگیرند



گیج و منگ رفته بود تو فکر مردی که باهاش رقصیده بود و داشت اونو با " بهزاد" مقایسه می کرد؛ از بهزاد بدش می اومد اما باز هم داشت باهاش زندگی می کرد ؟ بوی جوراب هاش حالشو بهم می زد، از لباس پوشیدنش، راه رفتنش، غذا خوردنش، حرف زدنش بیزار بود، یک وفاداری احمقانه مجبورش می کرد بمونه؛
این یکی مودب بود و با کلاس. بهش گفته بود چه قشنگ می رقصی؟ تا حالا هیچ کس از رقصیدنش تعریف نکرده بود، حتی بهزاد. چه تعهدی داشت تا با بهزاد ادامه بده ؟ می تونست با همین مردی که چند دقیقه پیش بهش پیشنهاد رقص داده بود و دوستاشو مات و متحیر کرده بود دوست بشه! کاش زودتر زنگ بزنه
...
که ناگهان سقلمهً دوستش"ملیح" حالشو جا آورد، کجایی تو بیچاره؟ ته توشو در آوردم، بدبخت اون مردی که باهاش رقصیدی زن داره، سر کارت گذاشته بود، خواهر زنشو می شناسم
دیگه چیزی نمی شنید اما دهان ملیح مثل دهان یک مار افعی باز و بسته می شد
حسابی از دست خودش عصبانی شده بود، نگاهی به شماره تلفنی که از مرد گرفته بود انداخت، ده رقمی بود، این دفعه به جای بهزاد، حالش داشت ازخودش بهم می خورد
؛

7 comments:

  1. When you get to a stage that you can't tolerate the person you're living with, you should leave them! I don't blame her, ROOZMAREGI bad chiziye, she only needs to be more careful, that's it!

    p.s.I'm up with a new post.

    ReplyDelete
  2. خوبی فروع جان ! این مسئله در جزیره دارد اپیدمی می شود .این حال به هم زدن ها را راحت می شود در جای جای روابط ایرانی ها دید !! در باره ی روابط سست خانوادگی می شود ساعت ها حرف زد و نوشت .بازم بنویس رفیق !

    ReplyDelete
  3. فقط مي تونم بگم معركه بود!!
    عالي توصيف كرده بودي!!
    اغلب آدمايي كه از بعضي چيزها كه نوشتني نيست و فقط حس كردنيه حالشون به هم مي خوره اول بايد از خودشون حالشون به هم بخوره!...
    البته اون بنده ي خدا هم شايد شرايط بد بهش فشار آورده باشه اما راهش تكيه به نازلترينهايي كه گاه تو انظار ما چه زيبا به نظر مي رسن نيست...

    ReplyDelete
  4. ف-م

    فروغ عزیز شما در نوشته هایتان همه کس و همه چیز را زیر سوال میبرید؟ شرایط شما از اول فرق میکرده پس اینقدر به دیگران خرده نگیرید

    ReplyDelete
  5. ....
    مرد
    زن
    هم از مرد میشه خورده گرفت
    هم از
    زن
    هم
    از انسان
    ....

    ReplyDelete
  6. نازنین فروغ فکر می کنم من هم چیزی در این حدود نوشتم نه به روانی و جذابیت تو...
    و فدای نیکی گلم بشم بمیرم برای دل دخترکم که ترسیده از جانب من روی ماهش رو ببوس....وکامنت دونیت برای من سخت باز می شود نمی دانم چرا....

    ReplyDelete
  7. ف-م
    عزیز
    هیچ وقت در زندگی سعی نکردم به کسی خرده بگیرم مگر این که رفتار شخص به نوعی خودم را زیر سوال ببرد. کسی را قضاوت نمی کنم چون اعتقاد دارم خوبی و بدی معنا ندارد.شخصی ممکن است رفتارش در نظر من بی خدشه و معقولانه باشد اما در نظر تو نه و بر عکس
    ضمنا قهرمان های من شاید واقعی نباشند، کلی نگری نکن عزیز.قهرمان های داستان های من شخصیتند نه تیپ مهربان تر برخورد کن

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو