25/07/2007


به دعوت باران گل می نویسم. در باره پدر و پدران
بهترین خاطره از پدر، تلخ ترین خاطره، اگر به جای پدر بودید چکار می کردید و در خاتمه با او صحبت کنید
دارم افکارم را متمرکز می کنم، گوی سفید حافظه ام می چرخد

بهترین خاطره؟
گوی سفید متوقف شد، چهار سالگی ام
زیباترین تصویری که از او دارم تصویر دست های قوی و مهربان او به دور خودم است هنگامی که مرا در بغل داشت و به بیمارستان میثاقیه تهران می برد. در داغ ترین فصل سال، تابستان سال پنجاه . جراحی که سه بار تکرار شد و هربار من و او با هم آن راه طولانی را از شمال تا تهران طی می کردیم. بعد از آن هر چه بود بیماری او بود و مراعات احوال او از جانب من

تلخ ترین خاطره؟
سریع حرکت کرد، ایستاد، در همین سال های اخیر، بیست و نه سالگی من
اتاق مراقبتهای ویژه ، مانیتور بالای سرش، هزار و یک لوله تنفسی و غذایی، تنفس آرام و متناوبش، سکوت اتاق، تصویر دست های من روی دست های افتاده و ساکن پدر، ملحفه سفید، بوی آمونیاک و الکل، تابش ملایم و خجلت زده خورشید صبحگاهی جمعه روزی شوم. چشمان وحشت زده من روی خط مستقیم مانیتور. فریاد من، قدم های سریع پرستار بخش. گریه من. پذیرش سفر ابدی او


اگر به جای او بودم؟
هیچ گاه فرزندم را قربانی یک وصلت خانوادگی نمی کردم

باهاش حرف بزنم؟
بابا جون حالا دیگه سال هاست تو رو به خواب می بینم. پلکمو می بندم و تو میای کنارم می شینی و گاهی هم زود می ری و من دنبالت می دوم، بعد تو بر می گردی و با اخم نیگام می کنی و من می فهمم که باید برگردم، هنوز هم فکر می کنی من بچه ام؟
باباجون نیکی رو دیدی؟ مث بچگی های خودمه نه؟ چتری های موهاش وقتی می رقصند یاد چهار سالگی خودم می افتم. تو چقدر دختر دوست داشتی، می گفتی دختر عزیز باباست. نور چشم باباست
خیلی وقته به خوابم نیومدی، قول می دم دیگه خوابامو برای کسی تعریف نکنم! بیا، دلم برات تنگ شده

سفر خوبی بود باران جان، کنکاش جالبی بود. متشکرم. چکار کنم وقتی تو مطلبی رو بخوای نمی تونم بگم نه
با اجازه ازاین دوستان دعوت می کنم تا در این بازی شرکت کنند

10 comments:

  1. سلام و تبریک برای روز پدر
    گمانم هیچ روزی به انداز امروز اذیت نشده باشی و ...به هر حال مارا کمی تحمل کنید .سپاسگزارم برای من جالب است چرا هیچ کدوم از لینک های یادشده رو باز نمی کنه !؟
    داخل وبلاگم لینکی از آژانس را گزاشتم در این قسمت
    -------------------------------
    آقازاده ها:
    -------------------------------آژانس خبری تحلیلی کارتون و کاریکاتور

    شاید بتونی ببینید
    ممنون میشم باخبر بشم

    ReplyDelete
  2. سلامی دوباره
    یادم رفت بگم لینک شدی
    وقت بخیر

    ReplyDelete
  3. فدای تو فروغ خوبم....خدا پدر نازنینت رو بیامرزه و در جوار خودش به ارامش ابدی برسونه روحش شاد....

    ReplyDelete
  4. سلام می تونم خواهش کنم دوستای دیگت چک کنن ببینم بالا می یا خیر...
    سپاس فراوان

    ReplyDelete
  5. فروغ عزیز سلام
    از دو پست آخر شما باز مانده بودم اما خوشحالم که امروز نهایت استفاده را بردم.از اینکه مرا به بازی زیبای نوشتن از خاطرات تلخ و شیرین گذشته فراخوانده اید ممنونم.به احترام شما و خوانندگان خوب وبلاگ ارزشمند شما حتما در پاسخ لطف بی نهایت شما با شوق تمام خواهم نوشت و دوستان را به ضیافت شبهای خاطره دعوت خواهم کرد..
    برای شما و دوستانی که بانی این بازی زیبا بوده اند زیباترین ها را آرزومندم
    عزیز باشید

    ReplyDelete
  6. تشکر و سپاس برا همگامیتان

    ReplyDelete
  7. روحشان شاد و دلت آرام نازنین

    ReplyDelete
  8. فروغ جون چقدر تاثیر گذار می نویسی.
    خیلی قشنگ بود .
    توصیفت از پدر نازنینت.
    خدایش بیامرزد.

    ReplyDelete
  9. ...
    خيلي شيوه ي جالبي رو براي نوشتن انتخاب مي كنيد... چقدر راجع به پدر زيبا نوشتيد... خدا پدر مهربانتان را بيامرزاد....
    منم به نظرم "پدر" خيلي دوست داشتنيست...
    من بازي رو متوجه نشدم؟ مي شه كمي بيشتر توضيح بديد...
    با اجازتون لينكتون رو برمي دارم

    ReplyDelete
  10. عزيزم مثل اينكه بازهم دير رسيدم
    ممنون از دعوتت
    چند روزي گرفتار بودم
    واست مي نويسم عزيزم
    همه اينا رو مي نويسم گلم
    از خودم واست مي گم از مادرم و از پدرم
    از همراهم همسرم و از روياها و آرزوهام
    اما فقط براي تو مي نويسم
    دختر خاله مهربونم
    براي تو كه مي نويسم
    تصوير مهربون اون اون به يادم مياد خداوند تو رو سلامت نگه داره زيبا دل

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو