25/03/2006



دو ساعت بعد از سال تحویل گوشی تلفن را برداشتم و صدای آرام و دلنشین مهتاب را شنیدم ، مثل همیشه غم جاری صدایش، غصهً دردمندی های سالیان را در وجودم ریخت، می خواست عید را تبریک بگوید، دوست سالیان پیدا و پنهان من کاش می توا نستم از ارسلانش بگویم و مهر مادریش را بستایم اما نتوانستم
امروز عید ، صدای مضطرب اما تندرست مادرم را شنیدم، مانند همیشه دلسوزانه و عاشق خجالت کشیدم، شب قبل هر چه تلاش کرده بودم نتوانسته بودم با او تماس بگیرم، نه با او و نه با خواهر و برادرم، برای اولین بار در این چند سال که دور از آن ها بودم بعد از سال تحویل زنگ نزده بودم، صدایش می لرزید، او نباید دیگر نگران من باشد، او خسته است
هضم و حس عمیق دنیا ئی آرزومندی لابلای جملات نامه ای که روز سوم عید از مرضیه بدستم رسید ساده نبود، پشت آن خط آشنا رفاقتی آشیانه داشت که کتمان ناپذیر بود، دوباره نامه ای از وطن ، درس صبوری و یادآوری سه سال قبل و دلتنگی من برای او و آرامش همواره خواب من در اعماق جانم باعث شد تا بنویسم اما خاموش
روز چهارم عید صدای مهربان فرشته از آن سو مرا از رخوت ملال انگیز تماشای فیلم بیرون آورد ، تصویر خنده ها و چشمان پر از اشتیاق او به زندگی وقتی همراه هم به منظور خرید به خیابان می رفتیم به خلوت ذهنم تلنگر زد، از قشم می گفت و زیبائی حیرت انگیز و جادوئی این جزیرهً ناب، همیشه غیر متعارف عمل می کرد، یک هفته قبل از عید رفته بود قشم، دل شورهً نهفته در کلماتش را در کمتر کسی دیدم، حسی دلپذیر داشت، قلبی مهربان و بیادگار از ایرانمposted by فروغ at 3:53 PM 4 comments links to this post

No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو