28/06/2007



به دعوت شهربانو می نویسم

هیچ کس و هیچ عنصری در دنیا به اندازه طبیعت روی من تاثیر نگذاشته؛ وقتی به برگ های رقصان در آغوش باد بیدی نگاه می کنم تو گویی سوار بر شاخه های نازک و لطیفش بدین سو و آن سو تاب می خورم، آسمان در نظرم آبی تر و خورشید پر طلایی به چشمانم پر نور تر می آید
دیدن پرواز پرنده ها در آبی بیکران آسمان اوج احساس بودن را در من زنده نگاه می دارد، کوههای استوار به من ماندگاری و اقتدار می آموزند و رودها جاری بودن را به زیبایی به من نشان می دهند
خشم طبیعت روانم را به هم می پیچد و آرامش بعد از طوفانش آسودگی خاطر هدیه می آورد
یکی از بزرگترین آرزوهایم همیشه این بوده که کاش من هم ذره ای از سخاوت طبیعت را داشتم و می توانستم با چشم طبیعت به دنیا نگاه کنم
و اما اگر بخواهم از انسان های تاثیر گذار بگویم باید برگردم به دوران کودکی ام
نخستین کسی که اخلاق و رفتارش روی من اثر زیادی گذاشت و جوهر آن هنوز خشک نشده و گاه تمام لایه های وجودی مرا در بر می گیرد پدرم بود
سپس مادرم که درس صبوری و استقامت یادم داد و چه شاگرد ممتازی بودم در این عرصه! جراحت خواهرم از محیط پیرامونش دست مرا از آتش دور نگاه داشت تا مانند او زخم نبینم حداقل برای چند سال
از دوستان آن دوران لعیا، رویا، مهرنوش، هر یک تاثیرات خود را داشتند! چرا در سفر اخیر به ایران از عمه ام که هنوز در زادگاهم زندگی می کند نپرسیدم که خبری از خانواده شان و از خودشان دارد یا نه
دبیر ادبیات دوران دبیرستانم، خانم سهیلی، جدی بود با رفتاری پر از مهر و متانت، رایحه عطرش بوی صابون داشت، خانم سهیلی همیشه بوی حمام و زندگی می داد
بهزاد فراهانی استاد ادبیات نمایشی در دانشگاه مهم ترین تاثیر را در زمینه نوشتن گذاشت همینطور جمال میر صادقی عزیز
و بزرگترین آموزگارم، تجربیات تلخ زندگی ام بود که به من همواره درس برخاستن و از نو متولد شدن داد.و این ها همه آن موثرها نیست که عمری مرا به دور خودم چرخاند، این ها واقعیت ماجرا نیست، حقیقت چیز دیگری ست

+ نوشته شده در 5 Jun 2007ساعت 13:14 توسط فروغ
GetBC(44);
9 نظر

No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو