28/06/2007


نرگس تو حق داری دلخور باشی چون بدون این که مرا دیده باشی و شناخت کافی داشته باشی بهم شماره موبایل و تلفن خونه رو دادی که در ایران باهات تماس بگیرم. از انگلیس که می اومدم ایران سوغاتی های تو رو مث سوغاتی دیگرانی که ندیدمشون تو کیف
جداگانه ای گذاشتم و نام زیبایت را هم روش نوشتم
روزهای اول سفر فکر می کردم هنوز وقت دارم تو رو ببینم و قرار رفتن به ظهیرالدوله را باهات بذارم اما هر چه که به روزهای آخر نزدیک شدم فرصتی رو که دنبالش بودم تا قلبم آرومی بگیره و به تو زنگ بزنم پیدا نکردم، فکر می کردم هنوز گذشته اس، انگار تو همان سال ها موندم، پیاده روی های طولانی روزهای برفی و ظهرهای ابری، بی بهانه و خاموش تو همهمه و هیاهوی گورستانی که تو رو به تمامی در آغوش می گیره و غروب ها از سوزش پاهای تاول زده ناشی از یه پیاده روی چند ساعته به خانه برگشتن
دلایل زیادی دارم اما نمی خواهم اونا رو دستاویز قرار بدم و دلخوری تو رو از خودم توجیه کنم
روزهای آخر بهت زنگ زدم اما نه موبایلت جواب داد و نه خونه؛ به خیلی از کارها نرسیدم، همه کارهام نیمه کاره باقی موند، سر خاک زنده یاد فروغ هم نرفتم، حتی نتونستم واسه خداحافظی سر خاک پدرم برم، همه اتفاقات غیر قابل پیش بینی و دور از انتظار بود
نرگسم تو حق داری دلگیر باشی


درتمام طول تاریکی
سیر سیرکها فریاد زدند
" ماه، ای ماه بزرگ..."
درتمام طول تاریکی
شاخه ها با آن دستان دراز
که از آنها آهی شهوتناک
سوی بالا می رفت
و نسیم تسلیم
به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز
و هزاران نفس پنهان، در زندگی مخفی خاک
و در آن دایره سیار نورانی، شب تاب
دق دقه در سقف چوبین
لیلی در پرده
غوک ها در مرداب
همه با هم، همه با هم یک ریز
تا سپیده دم فریاد می زدند
"ماه، ای ماه بزرگ..."
در تمام طول تارکی
ماه در مهتابی شعله کشید
ماه
دل تنهای شب خود بود
داشت در بغض طلایی رنگش می ترکید

"زنده یاد فروغ فرخزاد"
+ نوشته شده در 15 Jun 2007ساعت 13:48 توسط فروغ
GetBC(47);
10 نظر

No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو