30/06/2007

آزادی


دستش رو بگیر و ببر کنار پنجره، بذار آسمونو ببینه، دستاشو بلند کنه، شاید بتونه ستاره ای از آسمون بچینه و بذاره تو دامنت، اونوقت دامنت پر از ستاره می شه، ستاره های رنگی، بهش فرصت بده، اون عاشقه، عاشق دیدن، چشاشو ازش نگیر، سلولشو واسش تنگ تر نکن، اون مهربونه، معصومه، مث یه پرستوی گم کرده راه می مونه، غروبه، باید برگرده خونه، خودش نشونی خونه شو بلده، بذار ببینه، دلش تنگ ماهه، تنگ ستاره اس ، نه آب می خواد نه نون، اون هوا می خواد لامصب